p9

"با شنیدن اسم آقای سونگ اخم خفیفی روی پیشونیم نشست... اون دختر خوب میدونست چجوری منو دیوونه کنه !
بدون فکر، دستشو گرفتم، انگشتام دور مچش قفل شدن، نه محکم که اذیتش کنه، ولی همونقدر کافی که بفهمه قرار نیست اینطوری بره.
چند ثانیه مکث کردم، انگار که بخوام بهش فرصت بدم تا بفهمه چی داره اتفاق می‌افته، ولی حتی قبل از اینکه حرفی بزنه با ی حرکت آروم کشیدمش سمت خودم...فاصله‌ی بینمون دوباره از بین رفت، حرکت یه‌کم سریع بود ولی دقیق، نه اینکه شوکه بشه، فقط همون‌قدر که لازم بود.
دست دیگه‌م روی پشتش نشست، حالا دقیقاً روبروم بود، نگاهش هنوز پر از تردید، ولی دیگه هیچ راهی برای عقب کشیدن نداشت...
چشم‌هام قفل توی نگاهش، انگار که مستقیم بخوام بفهمم چرا می‌خواد فرار کنه...
یه نفس عمیق کشیدم و نگاهم روی نگاهش موند : هیچ جا نمیری خانم کیم ... و آقای سونگ؟ خودم ترتیبش رو میدم! "

' کمی چشمام رو چرخوندم... بدون اینکه فکر کنم دارم چی میگم حرفا از بین لب هام فرار کردن:«ولی من با آقای سونگ قرار دارم!!»
بعد از دو ثانیه فهمیدم که چیکار کردم..قبر خودم و اون آقای سونگ رو بدون خواسته ام کنده بودم... با چشم‌های درشت شده و ابرو های بالا پریده به لبه شکسته سرامیک سفید روی زمین خیره شدم...خودم هم شوکه شده بودم..لو دادم چیزی که نباید میگفتم رو..
و حالا حتی جرعت نداشتم که سرم رو بالا بیارم..پس فقط خیره شدم به زمین'
دیدگاه ها (۰)

p10" یه لحظه نگاهم خشک شد، خیلی کوتاه، ولی همون‌قدر که معلوم...

p11" یواش یواش قدم برداشتم، نه با عجله، نه بی‌هدف. حساب‌شده...

p8" انگشت شستم خیلی آروم روی لب پایینش سر خورد، اما یه لحظه ...

p6" لبخندم کم‌رنگ‌تر شد، اما از بین نرفت. یه قدم آروم برداشت...

/ℛℐ𝒩𝒢 ℳ𝒜𝒮𝒦/ᴾᵃʳᵗ ⁴..جَب ، هوک و در نهایت با تمام قدرت آپرکات ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط